11-جلومو نگرفت...


خودم هم درک نمی کنم....

 اشک توی چشمام حلقه زد

برای هزارمین بار پلک زدم تا مطمئن بشم درست میبینم.

از روم خارج شدم.تصمیم گرفتم دیگه روم نرم.رفتم توی اتاقم و گریه کردم.

واقعا فکر نمیکردم امیرحسین بهم خیانت کنه.اونم بی دلیل.

چند روز توی هم بودم که دوباره تصمیم گرفتم برم روم.

وقتی رفتم از آرتا پرسیدم چرا مقاممو گرفتی اونم گفت چون غیبت طولانی داشتی.

هیچی نگفتم.بازم بغض کردم.از آرتا پرسیدم امیر کجاست؟گفت میاد.

همون موقع به لیست کاربران برتر نگاه کردم و واسه ی آرتا اسم چندتا ناظر رو آوردم که تا حالا نیومده بودن.

اما آرتا گفت که اونا با اسم های دیگه میان.

گفتم باشه.گفتم من دیگه روم نمیام.

آرتا مخالفت نکرد.هر وقت میگفتم نمیام جلومو میگرفت ولی اینبار گفت هرجور راحتی.

اشکم در اومد و خارج شدم.شب دوباره رفتم روم و امیرحسین رو دیدم که آنلاینه...

 

 



نظرات شما عزیزان:

محدثه
ساعت11:46---16 شهريور 1392
من آدرس وبمو تغيير دادم و دوباره اومدم وبت تا بقيه ماجراتو بخونم ولي فقط يه قسمت آپ كردي
منتظر بقيه قسمتاش هستم


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





نوشته شده در دو شنبه 28 مرداد 1392برچسب:,ساعت 22:15 توسط Ani| |


Power By: LoxBlog.Com